امید لشکر
روزی سردار شهیدکاوه، فرمانده لشکر ویژه شهدا، به من گفت: «فرمانده آینده لشکر ویژه شهدا، الهیار جابری خواهد بود.» (راوی: علی دوستی، فرمانده گردان لشکر ویژه شهدا در دوران دفاع مقدس)
استجابت دعا
در منطقه عملیاتی والفجر نه بودیم. اوایل شب به نزدیک مواضع دشمن بعثی عراق رسیدیم. میخواستیم نیروها را ببریم زیر پای دشمن، هوا روشن و تیربار دشمن به خوبی بر مواضع ما مسلط بود. فرماندهان گفتند: «با این وضع امکان عملیات وجود ندارد.» ولی شهید جابری گفت: «من امشب نیروها را میبرم.» پس از این صحبت زانو زد و دستها را به طرف آسمان بلند کرد. دعایی زمزمه کرد که خودش و معبودش میدانست. سپس بلند شد و دستور داد آماده باشید تا حرکت کنیم. ناگهان قطعه ابری پدیدار شد و بالای سر ما قرار گرفت. نمنم باران شروع شد و تا زمانی که نیروهای رزمنده از دید تیربار مستقیم دشمن عبور کردند باران ادامه داشت.
(راوی: محمدرضا خادم، همرزم شهید)
شیوایی بیان
یکی از خصوصیات شهید شیوایی و گیرایی بیان او بود که هر شنوندهای را جذب میکرد. یادم هست چند ماهی قبل از شهادت ایشان، برای جذب و تکمیل کادر گردان به بیرجند آمده بود. فرصتی پیش آمد و برای تفریح به روستای چهکند رفتیم. شب قبل هم با ایشان بودم م می دانستم که فرصت مطالعه برای ایشان وجود نداشت. از اینرو در راه برگشت، یک دفعه یادشان آمد که در دانشگاه جلسه سخنرانی ترتیب دادهاند. از همانجا مستقیم به دانشگاه رفتند و سخنرانی کردند. یکی از اساتید دانشگاه مکرر از آن جلسه صحبت میکرد و چنین نقل میکرد که اساتید در بین سخنرانی از هم می پرسیدند که از کدام دانشگاه و در چه رشته ای تحصیل کردهاند؟! هنگامی که متوجه شده بودند، سواد شهید سیکل است همه متحیر شده و از این همه اطلاعات و شیوایی بیان ایشان تعجب کردند؛ البته شهید سواد طلبگی هم داشت که بعدا معلوم شد.
(راوی: حسن جابری نوه عموی شهید)
توسل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
تقریبأ ساعت یک شب دستور حرکت برای انجام عملیات والفجر نه صادر شد. نیروهای گردان به فرماندهی شهید جابری برای رسیدن به نقطه عملیات حرکت کردند. به میدان مین دشمن رسیدیم، دستور توقف داده شد. در این مدت رزمنده ها مشغول راز و نیاز بودند. بعضی ها نماز می خواندند، بعضی مشغول دعا خواندن بودند و همین طور هر کس زمزمه ای داشت و از حالت معنوی خاصی برخوردار بود.
ناگهان دیدیم عراقی ها تیر رسام می زنند، تیرهای آنان به سمت ما زیاد شد، همه ما زمینگیر شدیم و به هیچ وجه نمی توانستیم حرکت کنیم و جلو برویم. شهید جابری گفت: «دشمن متوجه شده است که می خواهیم از این نقطه عملیات کنیم ولی محور اصلی عملیات را نمیدانند و سرگردانند که آیا از مقابلشان عملیات انجام می شود یا این که آنان را دور می زنیم، لذا به همه اطراف گلوله پرتاب میکنند.»
گفتیم: «خوب، ما چه کارکنیم؟» گفت: «به بی بی فاطمه زهرا سلام الله علیها توسل پیدا کنیم و از او بخواهیم یک باران برای ما بفرستد.» انصافاً شب¬های عملیات قابل توصیف نیست، انواع و اقسام گلوله ها اعم از تفنگ، تیربار، دوشیکا، نارنجک، خمپاره، توپ، کاتیوشا و غیره بر سر ما ریخته میشد.
دل بچه های رزمنده شکست و به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها متوسل شدند و اشک از دیدگانشان جاری گردید؛ شهید جابری هم بسیار گریه کرد. آسمان کاملاصاف بود و ابری وجود نداشت، ناله و استغاثه رزمندگان اسلام با دل¬های شکسته، فضا را معنوی و گفتن یا زهرا، یا زهرا، اطمینان و آرامش خاصی بر گردان حکم فرما نمود. ناگهان یک تکه ابر سیاه در آسمان و در سمت قبله ظاهر گردید و شروع به باریدن نمود؛ عجیب باران فرو می¬ریخت. با نزول باران الهی،گلوله باران دشمن متوقف شد و انگار دشمن در خواب فرو رفت. شهید جابری گفت: «همیشه یادتان باشد از توسل به فاطمه زهرا سلام الله علیها دست برندارید.»
(راوی: علیرضا حقگو مسئول قبضه خمپاره گردان امام علی علیه السلام)
استتار یک گردان:
در طول مدت عملیات هایی که من در خدمت شهید جابری بودم، ویژگی های ناشناخته ای از ایشان برایم آشکار گردید که واقعاً عجیب هست. در یکی از عملیات ¬ها برای رسیدن به نقطه آغاز عملیات و به اصطلاح نقطه رهایی، نیروهای گردان باید مسیر طولانی را پیاده روی می کردند. منطقه کوهستانی و صعب العبور بود و میبایست اصل غافلگیری نیز در عملیات مراعات می شد. لذا برای این منظور، در تاریکی شب، مسیر را پیمودیم. هوا صاف بود و در حین حرکت، اول صبح قبل از طلوع آفتاب، شهید جابری دستور داد، نیروها زیر صخره ای پنهان شوند.
نیروهای دشمن بالای ارتفاع بودند و با دستگاه های دیده بانی، منطقه¬را تحت نظر داشتند و علاوه بر آن در هنگام حرکت یک گردان نیرو، امکان ایجاد سر و صدا وجود دارد. تجمع نیرو در یک نقطه، فرصت خوبی را برای دشمن فراهم میکرد تا با شلیک خمپاره، توپ، بمباران هوایی و غیره نیروها را هدف قرار دهد. شهید جابری با رعایت تمام جوانب، اصول استتار را برای تمامی نیروها انجام داد. اما باز هم نگران بود که دشمن از بالای ارتفاع دید پیدا کند و همه نیروها را به رگبار ببندد.
ناگهان شهید جابری اسلحه را زمین گذاشت و از گردان فاصله گرفت. من نگران شدم، او را تعقیب کردم. دیدم در یک پناهگاهی ایستاد و شروع به نماز خواندن کرد. دو رکعت نماز اقامه کرد و بعد از نماز، شروع به گریه کرد. با خودم گفتم: «خدایا چه اتفاقی افتاده است که این موقع نماز می¬خواند و این گونه گریه می کند؟ چه حاجتی از خدا طلب می نماید؟» سر به آسمان صاف بلندکردم، دیدم ابری ظاهرگشت و باران شروع به باریدن کرد. باران سبب شد تا عصری که نیروها می¬بایست در آنجا زیر صخره پنهان باشند؛ با آرامش در استتار خداوند متعال قرار گیرند و توجه دشمن از آن نقطه برداشته شود.
واقعاً این ها جز خاطراتی است که شاید آینده ها باور نکنند، ولی بنده که در کنار این شهید عزیز بودم و از دور او را مراقبت می¬کردم این ها را دیدم. حقیقتأ با حضور ایشان در عملیات¬ها، خیلی قلبم آرام بود؛ او ارتباط خالصانه ای با معبودش داشت. همچنین ارادت ویژه به¬ کربلا و امام حسین (ع) از خود نشان می داد و ارادت خاص به انقلاب اسلامی و امام عزیزمان داشت.
(راوی: سید مرتضی بختیاری، همرزم شهید)
سردار شهید اللهیارجابری (نفر سمت چپ)، سال 1364، منطقه سلیمانیه، والفجر نُه